باربدباربد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

وقتی باربد کوچک بود

باربد 29 ماهه

سلام شیرین عسلم تو 29 ماهگی اینقدر شیرین شدی که مامان فدات می شه اینقدر شیرین زبون شدی که همه رو عاشق خودت کردی. بهت می گم باربد جونم این وسیله مال کیه می گی مال باربده نمی گی من. فدای تو بشم هر روز ظهر باید بریم پارک ته کوچه نهارتو اونجا بخوری تازه یکم هم غدا برای گربه ها ببریم تا همه با هم بخوریم ولی اینجوری خوب می خوری و وخوشحالی من هم راضی هستم به خوشحالی تو شیرین عسلم . یک ماه پیش یک قلک کوچیک برات گرفتم تو دیگه زدی تو کار پول یک سرع داری از مامانی و بابای پول می گیری می بری تو قلکت بابابزرگت رو که بدبخت کردی همش همه پول هاشو می گیری می گی پول باربد فکر کنم یک 100 تومانی تو این یک ماهه جمع کردی بهت می گم باربد قلکت پر شد می شکونیمش چی ک...
23 بهمن 1391

پسر شیرینم مامانی رو کلی نگران کردی

سلام شیرین پسرم نمی دونی مامانی چی کشید این دو روز به خدا دو روز پیش بابایی وقتی داشت پاهاتو روغن می زد یهو یک توده تو ران چپ تو احساس کرد این پنچشنبه جمعه دق کردم از نگرانی دیشب هم تا صبح نخوابیدم ساعت 6 که از خواب پاشودی و خوابوندمت تا صبح بیدار بودم خیلی ناراحت بودم کلی تو اینترنت مقاله خوندم و کلی نگران شدم صبح رفتیم دکتر حتی تو مطب دکتر داشت اشکم در میومد که دکتر گفت این مال واکسن پارسالت هست و جای نگرانی نیست خدا رو صد هزار مرتبه شکر عزیزم کلی نذر کردم که باید به زودی بهش عمل کنم امید وارم همیشه سالم باشی مامان بابا عاشقتن
21 بهمن 1391

اولین هدیه باربد به مامانی ( باربد دو سال و 14 ماهه)

عزیز دلم امروز تو اولین هدیه رو به مامانت دادی صبح با هم رفتیم شهر کتاب و تو چند تا کتاب خریدی ظهر که برگشتیم موقع نهار تو رفتی از تو کتاب خونه مامانی که کاغذ بزرگ که روش عکس یک خانوم بود رو برداشتی کردی تو کیسه کتاب های که صبح خریدیم بعد اومدی دادی به من گفتی کادویی مامانی خیلی مامانی رو خوشحال کردی اصلا باورم نمی شد که تو بهم کادو دادی باور نمی کردم که خوب متوجه کادو دادن شدی عزیزم کلی بوست کردم ازت تشکر کردم گفتم مامانی خیلی خوشگله این رو کی داده گفتی آقای باربد گفتم به کی داده گفتی مامانی پسر خوشگلم خیلی خیلی شیرین زبون شدی دل همه رو بردی عزیزم یک کار که می خوای بکنی نمی تونی می یایی می گی مامان کومک کن بهت می گم باربد سیر شدی می گی سی...
27 دی 1391

شیرین عسل شیرین زبون مامانی

سلام پسر شیرین عسلم تو این روزها خیلی شیرین زبون شدی شدی طوطی خونه هرکی هرچی می گه شما هم تکرار می کنی دیشب بابای بهت می گه باربد آقا کوچولو تو ناراحت شدی می گی آقای باربد آقای بزرگ الهی مامان فدات بشه که عاشق چیز های بزرگی یک شب خونه بابا بزرگت بودیم بهت می گفت باربد جون عجب باب اسفنجی قشنگی داری چه پاهای کوچولوی داره تو ناراحت شدی گفتی بزرگه بزرگی فدای تو بشم شیرینم. هر هفته که می ریم کلاس خاله آزاده تو خیلی خجالت می کشی و آرومی این ههفته پیش  سر کلاس بودیم که یک دفعه برق رقت اول که تو رفتی چراق رو روشن می کردی می دیدی که روشن نمی شه بعدش که فهمیدی برق رفته حسابی خجالتت ریخت شروع کردی به حرف زدن آزاده بیا آزاده ببین نقاشیتو بهش...
29 آذر 1391

باربد 27 ماهه

پسرم سلام خیلی خیلی مامانی دوست داره تو خیلی آتیش پاره شدی پدر ما رو در آوردی. کارهای جدید می کنی حسابی ما رو سر کار گذاشتی عزیز دلم شب ها یا ظهر ها می یایی منو یک بوس این طرف صورت یک بوس اون طرف صورتم رو می کنی بعد می خوابی که دل مامانی رو بردی. من از دست شیطونی های شما روی پیانو رو کشیدم که تو متوجه نشی می ری روش با انگشتات پیانو می زنی یعنی که من می دونم این چیه بعد می یایی رو ارگ خودت ارگ می زنی یعنی که یعنی بعد دیشب به مامانی می گی بیا پیانو بزنیم بعد جملتو کامل می کنی می گی پیانو باربد. ما کلی خندیدم ولی به روی خودمون نیاوردیم که تو چی می گی خلاصه همه چیز مال باربد هست کیف باربد خونه باربد کتاب باربد اینقدر به چتر مامانی گفتی چتر ب...
19 آذر 1391

باربد و آرایشگاه کوکی

سلام شیرین پسرم دیروز با مامانی و بابایی رفتی آرایشگاه کوکی مامانی از صبح به شما می گفت می خوایم بریم کوکی تو هم ذوق می کردی خلاصه بعد کلی معطلی تو راه رسیدم آرایشگاه که حدود یک ساعت با شما تلاش کردیم که نگذاشتی موهاتو کوتاه کنن هر کاری که کردیم نگذاشتی آقای کوکی یک شونه به موهات بزنه و خلاصه کلی گریه کردی و کلافه شدی بهت یک بادکنک بزرگ داد باز قبول نکردی برات یک هاپو کوچولو خریدیم جایزه باز قبول نکردی خلاصه ما هم گفتیم باشه برای بعد پول هاپو رو دادیم که بریم مگه شما می اومدی می خواستی با اسباب بازی های اونجا بازی کنی پدر ما رو در آوردی مگه می اومدی با گریه از اونجا اومدی بیرون باربد شیطون ما دوست داریم بوس بوس با اون موهای بلند و نا مرتبت، ...
29 آبان 1391

باربد دو سال و دو ماه 17 روزه

سلام شیرین پسرم الان تو یک پسر 2 سال 2 ماه و 17 روزه هستی که حسابی شیرین و شیطون شدی خیلی هم لجباز شدی پدر مامانی رو در آوردی هرچی من می گم می گی نه نه نه دیشب مهمون داشتیم و تو تازه بعد مدتها یادت افتاده بود که سنجابت نیست و تا یک ساعت می گفتی سنجاب سنجاب بعد هم که حسابی بدو بدو کردی و افتاد زمین الهی مامانی فدات بشه شیطونک آخه خونه که جای بدو بدو نیست عزیزم امشب هم تولد عمو مهدی هست می خوایم بریم خونشون و تو هم کلاه خوشگلی که بابای برات دیروز خریده و عکس میکی موس و کیک تولد داره رو می خوای سرت بگذاری و شمع ها رو فوت کنی عسلم. جدیدا یک سرع می گی اتاق اتاق که مامانی یا بابایی باید باهات بیان اتاقت بازی کننن باهات که حوصلت سر نره که خیلی سخته...
20 آبان 1391