باربدباربد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

وقتی باربد کوچک بود

باربد 13 ماهه شیرین زبون شده کلی

باربد پسر کلی شیرین زبون شده . تکیه کلام باربد  آقا  هر چی می خواد بگه با انگشت اشاره می کنه و با هیجان می گه آقا. هر روز عصر کارتون ململ می بینه و بهش می گم بگو ململ می گه مل مل مامان عاشقته پسر خوشگلم. بهش می گم پسرم نانای کن بعد می گه نانا و با ناز شروع می کنه به نانای کردن  الهی مامان قربون شیرین زبونیت بشه عسلم. مامان بابا گفتش که همه رو کشته هفته گذشته باربد پسر با مامان بابا رفته بود درکه که نهار بخوره یک ریز می گفت آبه آبه هرچی بهش آب می دادیم نمی خورد خلاصه بعد کلی سر کله زدن فهمیدم که داره به ما آب رودخونه درکه که پایین تخت رستوران بود رو نشون می ده الهی مامان قربون شیطونی تو ...
13 مهر 1390

عسلکم مامان عاشقته

باربد پسرم مامان عاشقته مامان عاشق کارهاته عاشق لوس لوس کردنت عاشق ماما گفتنت عاشق بابا گفتنت عاشق دس دس که منظورت دست دست یا دالی گفتنت عاشق اینم که وقتی می خوای کسی بیاد پیشت می گی Ada ادا عاشق دالی بازیت فرار کردنت از دست مامان عاشق تاتی کردنت از صبح تا شب حرف زدنت دادا اددد بوس به شیرین زبونیهات عسل عزیزم عاشقتم ...
28 شهريور 1390

بدو دیگه پسری زود باش راه بیفت

پسر خوشگل زود باش دیگه مامان قربون پاهات بشه زودتر راه بیفت برای مامانی بدو بدو بکن. مامانی من فکر کنم بزودی ما باید شاهد بدو بدو کردنت باشیم تازگیها که یکم ترست ریخته و خودت می تونی تنهایی بدون کمک وایستی قربون وایستادن بشم عزیزم کلی هم با مامان بازی می کنی جوجو مامان منتظره هر چی سریعتیر بدو بدو تو ببینه وقتی که بدو بدو می ری سمت لباس شویی الهی قربونت بشم مامان نمی دونه شما چرا عاشق لباس شویی هستی و عاشق لوله خرطومی جاروبرقی عزیزم مامان عاشقته بوس بوس برای تو ...
28 شهريور 1390

خالم اومده کیش

سلام دیروز خالم اومد کیش خیلی خوشحاله مامانم به من می گه باربدی خاله اومده خالم خیلی خیلی مهربونه منو خیلی خیلی دوست داره کلی قربون صدقه من می ره بوس می کنه یک عالمه کادو برام آورده من هم یکم غریبی کردم روز اول تا شب صدام در نیومد هی خاله و عمو مهدی می گفتن عجب پسر آرومی هستی تو باربد جون شب هم رفتیم شام بخوریم من هم کلی مرغ خوردم فردا صبح که خاله رو دیدم به خاله اینها عادت کردم خودمو نشون دادم کلی شیطونی کردم موقع شی شی خوردن یک ذره شی شی می خوردم باید خالم کنارم می شست تا پاشم ببینمش دوباره یک ذره می خوردم یک ذره به خاله نگاه می کردم نگاه به خاله یک ذره شی شی بازی بازی پدر خاله رو در آوردم عصر با خاله و عمو و مامانی اینها رفتیم بیرون ک...
19 شهريور 1390

اولین جشن تولد باربد

امروز اولین جشن تولد باربد عزیز ماست که مامانی و بابایی عاشقشن. باربدی خوش اومدی پسرم به این دنیا مامان بابا خوشحالن که تو پیش اونایی عزیزم. امسال قرار بود تولد باربد پسر رو تهران پیش مامان بابابزرگش تهران بگیریم که چون مسافرتمون کنسل شد تولدش هم اونجا نگرفتیم. مامانی و بابایی کلی فکر کردن که چند تا نی نی خوشگل همسن و سال باربدی پیدا کنیم که براش تولد بگیریم بالاخره بعد کلی فکر تصمیم گرفتیم چند تا از بچه های همسایه ها و دوستامون رو دعوت کنیم که همه با هم بریم بولینگ مریم تا بچه ها با هم بازی کنن که به باربد پسر هم خوش بگذره راستی تارا دوست باربد هم دعوت کردیم که باربد خیلی دوستش داره کلی باهاش بازی می کنه خلاصه بعد کلی بازی تو شهر بازی بولین...
19 شهريور 1390