باربدباربد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

وقتی باربد کوچک بود

تولد باربد سه ساله

عزیزم تولد سه ساگیت مبارک امسال برات یک جشن تولد گرفتم که بچه ها یعنی دوستات توش باشن 10 تا از دوستات با مامانهاشون دعوت بودن و به تو خیلی خوش گذشت. تم تولدت باب اسفنجی بود عمو موسیقی هم دعوت کردیم کلی براتون زد و شما رقصیدین و بازی کردین کلی بهتون خوش گذشت تولد از ساعت 4.30 تا 8 ادامه داشت اول از همه محمد آریا اومد با مامانش بعد هم نهال و مامانش و آرتین و مامان و خواهرش اومدن و بعد یکی یکی بچه ها با مامان هاشون اومدن
18 شهريور 1392

شیرین زبونی های تو منو داره می کشه کوچولوی من

سلام پسر شیرنم حالت خوبه مامانی ماشاالله اینقدر شیرین زبون شدی که نگو شب ها قبل خواب کلی برای من حرف می زنی الان که عاشق پول شدی یک عالمه هم پول داری به من می گی مامان می خوام پول هامو جمع کنم باهاشون ماشین خیلی بزرگ بخرم می گم آفرین عشقم بعد می گی چی بخرم می گم پسری یک بنز بخر هم بزرگه هم گرون میگی نه مامانی می خوام یک 206 بخرم مثل بابا می گم چه رنگی عشقم می گی نارنجی فدای تو بشم که میخوای 206 نارنجی بخری برای خودت می گی مامان نه 206 خیلی بزرگه بخرمش بشم آقای راننده تو رو کجا ببرم مامانی می گم کجا دوست داری ببری می گی می برمت شمال الهی قربونت بشم می گی می برم پارک ملت می برمت سر کار خیلی دوره می برمت سرزمین عجایب الهی مامان فدای تو بشه می گ...
25 مرداد 1392

باربد دو هفته دیگه تولدش هست ای وایییی بر من

نزدیک دو هفته تا تولد سه سالگی یکی یک دونه مامان مونده من هم که امسال می خواستم یک جشن بزرگ برات بگیرم و از 3 ماه جلوتر کلی دنبال جمع کردن تم بودم حالا دو روزه پام شکسته و غم دنیا رو دوش من هست امیدوارم با کمک بابای یک کارهایی بتونم برات بکنم عشق مامان
23 مرداد 1392

دومین عید با باربد جون

امسال عید به شما خیلی خوش گذشت کلی همه چیز برات جدید بود اول از همه که یکی دو هفته مونده به عید با مفهموم حاجی فیروز آشنا شدی و عاشق حاجی فیروز شدی یک لباس قرمز زمستونی مال یک سال پیشت رو از تن عروسکت در اوردی و تنت کردی و گفتی من حاجی فیروزم و کلی رقصیدی حتی برای بیرون رفتن از تنت در نمی آوردی پدر ما رو در آوردی خلاصه عید شد و روز اول عید سر سفره هفت سین تا عید شد داد زدی عیده عیده بعد گفتی پول عیدی بده آبی بده 500 بدی مامان فدات بشه که عاشق 500 هستی روز اول شام رفتیم خونه بابا بزرگت کلی عیدی گرفتی هزاری ها رو  کنار هم چیده بودی و کلی شیرینی خوردی و بازی کردی روز دوم بابا بزرگت اومد خونه ما با هم رفتیم خاله پروین اونجا هم کلی با سارا ک...
7 فروردين 1392