باربدباربد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

وقتی باربد کوچک بود

شیرین عسل شیرین زبون مامانی

1391/9/29 14:29
نویسنده :
508 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر شیرین عسلم تو این روزها خیلی شیرین زبون شدی شدی طوطی خونه هرکی هرچی می گه شما هم تکرار می کنی دیشب بابای بهت می گه باربد آقا کوچولو تو ناراحت شدی می گی آقای باربد آقای بزرگ الهی مامان فدات بشه که عاشق چیز های بزرگی یک شب خونه بابا بزرگت بودیم بهت می گفت باربد جون عجب باب اسفنجی قشنگی داری چه پاهای کوچولوی داره تو ناراحت شدی گفتی بزرگه بزرگی فدای تو بشم شیرینم.

هر هفته که می ریم کلاس خاله آزاده تو خیلی خجالت می کشی و آرومی این ههفته پیش  سر کلاس بودیم که یک دفعه برق رقت اول که تو رفتی چراق رو روشن می کردی می دیدی که روشن نمی شه بعدش که فهمیدی برق رفته حسابی خجالتت ریخت شروع کردی به حرف زدن آزاده بیا آزاده ببین نقاشیتو بهش نشون می دادی خاله آزاده شکه شده بود می گفت هر دفعه باید برق ها رو خاموش کنم که تو خجالتت بریزه. این هفته هم کلاس رنگت شروع شد تو این کلاس ما نباید جلو می شستیم فقط بچه ها بودن تو هم تنهایی رفتی نشستی بعد با یک بچه سر کلاس دعوات شد سر اسباب بازی هل دادی پسره هم افتاد گریه کرد نمی دونم چی شد که تو هم گریه کردی فدای اشکات بشه مامانت عسلم. آخر کلاس هم با نیکی و یکی دوتا از بچه ها رفتیم برف بازی تو حیاط کلاس خاله آزاده کلی برف زدیم بهم تو هم حسابی کیف کردی ( با اینکه پارسال هم برف دیدی ولی یادت نبود همش می گفتی بارون میاد می گفتم بهت نه مامانی برف میاد اینا برف هستن) شب که شد بابای بهت گفت باربد مامانی بهت برف زد می گی نه تیکی که منظورت نیکی هست برف زد بعد صورتت رو نشو ن می دی که یعنی اینجا زد و خودتو ناراحت نشون می دی شیطونک مامان

هفته گذشته که داشتیم می رفتیم سر کلاس خاله آزاده نیکی هم مثل همیشه با ما می اومد این دفعه یک چکمه پاش کرده بود تو خیلی ناراحت بودی که چکمه نداری یک نگاه به چکمه یک نگاه به خاله روشنک می کردی و تا اون جا چشمات به چکمه های اون بود خلاصه عصر به بابای گفتی ده بار گفتی که نیکی کفش قرمزی داره ما هم سه تاری رفتیم خیابون بهار چکمه بخریم هر چکمه ای که می دیدیم می گفتی اینو می خوام بعد کلی گشتن یک چکمه بنفش برات خریدم که تو عاشقش شدی کلی باهاش تو خونه چرخیدی و پز دادی به ما شیطونک مامان بوس بوس هزارتا

عاشق سرزمین عجایبی همش می گی بریم عجو .

حرف زدنت با فعل و فاعل همراه شده دیروز به مامانی می گی اتاق باربد گل داره . عزیزم دلمی باربد جونم

چند روز پیش خونه بابا بزرگت بودیم تو هم حسابی پدر بابا بزرگی در آوردی بعد آخر سر گفتی دستم درد می کنه نگاه کردم دیدم یک ذره دستت زخم شده بهت گفتم چی شده گفتی خونه بابا بو بعد دستت رو کشیدی به زمین که یعنی روی زمین دستت این جوری شده هزار بار تعریف کردی یکی ندونه فکر می کنه چی شده الهی مامان فدات بشه که این همه برات مهمه عزیزم .

شیطونکم هر چی که گم می کنی بعد یک دفعه لابلای اسباب بازی هات پیدا می کنی جیغ می زنی می گی پیدا شد مامانی هم سریع بوست می کنه امروز صبح که از خواب پاشدی انگار که هرچی صدا کردی مامانی نشنید بعد خودت پریده بودی این طرف تخت خودتو رسوندی پیش مامانی فدات بشم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)