باربدباربد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

وقتی باربد کوچک بود

خالم اومده کیش

سلام دیروز خالم اومد کیش خیلی خوشحاله مامانم به من می گه باربدی خاله اومده خالم خیلی خیلی مهربونه منو خیلی خیلی دوست داره کلی قربون صدقه من می ره بوس می کنه یک عالمه کادو برام آورده من هم یکم غریبی کردم روز اول تا شب صدام در نیومد هی خاله و عمو مهدی می گفتن عجب پسر آرومی هستی تو باربد جون شب هم رفتیم شام بخوریم من هم کلی مرغ خوردم فردا صبح که خاله رو دیدم به خاله اینها عادت کردم خودمو نشون دادم کلی شیطونی کردم موقع شی شی خوردن یک ذره شی شی می خوردم باید خالم کنارم می شست تا پاشم ببینمش دوباره یک ذره می خوردم یک ذره به خاله نگاه می کردم نگاه به خاله یک ذره شی شی بازی بازی پدر خاله رو در آوردم عصر با خاله و عمو و مامانی اینها رفتیم بیرون ک...
19 شهريور 1390

اولین جشن تولد باربد

امروز اولین جشن تولد باربد عزیز ماست که مامانی و بابایی عاشقشن. باربدی خوش اومدی پسرم به این دنیا مامان بابا خوشحالن که تو پیش اونایی عزیزم. امسال قرار بود تولد باربد پسر رو تهران پیش مامان بابابزرگش تهران بگیریم که چون مسافرتمون کنسل شد تولدش هم اونجا نگرفتیم. مامانی و بابایی کلی فکر کردن که چند تا نی نی خوشگل همسن و سال باربدی پیدا کنیم که براش تولد بگیریم بالاخره بعد کلی فکر تصمیم گرفتیم چند تا از بچه های همسایه ها و دوستامون رو دعوت کنیم که همه با هم بریم بولینگ مریم تا بچه ها با هم بازی کنن که به باربد پسر هم خوش بگذره راستی تارا دوست باربد هم دعوت کردیم که باربد خیلی دوستش داره کلی باهاش بازی می کنه خلاصه بعد کلی بازی تو شهر بازی بولین...
19 شهريور 1390

باربد و دریا

سلام خوبین دیروز من و مامان و بابایی با هم سه تایی رفتیم دریا خیلی به من خوش گذشت جای همتون خالی کلی بازی کردم کلی ذوق کردم اول از همه کلی هیجان زده شدم و وقتی مامانی منو گذاشت روی ماسه ها و موج آب دریا رو می زد به زیر پاهام از هیجان هی می گفتم اااااااا بعد با مامانی کلی قلعه شنی ساختیم البته مامانی می ساخت تا بخواد دومین  سطل شنی رو برگردونه من اولی خراب می کردم و کلی ذوق می کردم کلی هم با هم عکس گرفتیم و بابای هم آخر سر منو برد جلوی آب تا یک آبی به پاهام بزنم منم ذوق کردم مگه ول می کردم بعدش همش چهار دست و پا می رفتم تو آب مامانی و بابای می اومدن دنبالم من عاشق دریا شدم مرسی مامانی و بابایی . یک عصر خوب با مامان بابا کنار دری...
19 شهريور 1390

دومین سالگرد ازدواج مامان و بابا با باربد

سلام منم باربد پسر این دومین سالگرد ازدواج مامان باباست که من باهاشون هستم پارسال 12 روزه بودم که با مامان بابا رفتیم سالگرد ازدواجی که حسابی حالشون رو گرفتم اینقدر گریه کردم که بی چارها که دست و پاشون رو گم کرده بودن سریع بدون خوردن شام یک آبمیوه خوردن و برگشتن خونه امسال هم یک حال اساسی بهشون دادم که یادشون نره که منم هستم. امشب من و بابا و مامانی رفتیم به مناسبت سالگرد ازدواجشون با هم بریم شام بیرون رفتیم رستوران جاتون خالی از وقتی رسیدیم دم در رستوران گریه کردم تا وقتی برگردیم گریه کردم و حالشون رو گرفتم مامانی و بابابی برای من هم شام گرفتن من مرغ سوخاری و سیب زمینی خوردم که من با کمک مامانی کلی از وسط مرغاش خوردم کلی هم نون کنجد دا...
15 شهريور 1390

بارید 1 ساله شد هواراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

  باربد ١ ساله آتیش پاره می گه ماما ، بابا، د د ، دست دست ، دالی . فرشته کوچولوی ما آتیش پاره شده یکم برای واستادن تنهایی می ترسه دیروز توپش تو دستش بود فکر کرد توپ مثل دیوار محکم چند لحظه ای تنهایی ایستاد آفرین باربد جون   ...
10 شهريور 1390

بعد مدتها سه چرخه سواری می چسبه

 این من و تارا هستیم لباس قرمزه منم و اون یکی دوستم تارا جونه سلام دیرور بعد ٢ هفته که با مامانی و بابایی رفته بودیم تهران برگشتیم خونمون و عصر که شد من با مامانی و بابایی رفتیم دد . وقتی رسیدیم مرکز خرید مامانی منو سوار سه چرخم کرد و از عقب سه چرخه رو هل داد. سه چرخه شروع به حرکت کرد وای نمی دونین چه حالی داد انگار دنیا رو بهم دادن اینقدر خوشحال شدم و ذوق کردم که اول سریع ایستادم بعد یک پامو بالا گرفتم و روی یک پارفتم بعد پامو آوردم پایین و دوتا دستامو بردم بالا و با همه بای بای کردم دو دستی و شروع کردم با دوتا دستم ذوق کردن و جیغ زدن از خوشحالی. دیروز عصر واقعا بهم خوش گذشت ( یک عصر خوب) ...
30 تير 1390

نی نی شگفت انگیز من

باربد پسرم خیلی شیطونه و خیلی خیلی عاشقه اسباب بازیهاشه و واقعا دیگه خطر ناک شده و هر لحظه باید مراقبش باشیم الان هم رفته خودش بالش ها رو هل داده رفته روش باور کردنی نیست . خدا با ما یار بود که باباش سریع رسید تو اتاق چون بعد چند دقیقه که کلی برامون جالب بود خیلی خیلی سریع از پشت افتاد زمین، خدا رو شکر که ما اونجا بودیم ...
25 تير 1390