باربدباربد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

وقتی باربد کوچک بود

باربد سرما خورده

سلام پسری حدود دو هفته هست که از مسافرت اومدیم ولی من و شما هر دو سرما خوردیم خوب هم نمی شیم تا میایم یکم خوب بشیم دوباره سرما می خوریم تو که خودت حسابی بی حالی من هم بیشتر امید وارم به زودی بهتر بشیم مامانی دوست داره عزیزم ...
4 مهر 1391

پسر دو ساله من کلی حرف می زنه

باربد پسرم کلی حرف های قشنگ قشنگ می زنی شدی طوطی خونه هرچی مامان بابا می گه سریع می گی هم کلمات می گی مامان کلی عاشقته مامان می گه بابا داره اتو می کنه تو می گی اتو می گم مامان پی شی ها رو ببین می گی ای شی فدات بشم که می گی ای شی می گی بابا بو که همون بابا بزرگه می گی ماشین فقط اسم خودتو هر چی بهت می گم بگو باربد می گی مامان بهت می گم اسمت چیه می گی ماما می گم پسرم من مامانتم تو باربدی دوباره می گی ماما فدات بشم که اینقدر شیرین زبونی می دوی  از پشت دیوار جلو می گی دالی ما هم همه می گیم دالی به سگ می گی هاپو اول ها می گفتی هاپی الان هاپو فدات بشم عزیزم به ماهی می گی باهی به ماه   می گی باه، می گی تاکسی آتیش و .... ...
25 شهريور 1391

باربد 2 ساله در شمال

سلام پسر خوشگلم تو این هفته یک سفر کوتاه با مامان بابا رفتی شمال بابلسر خیلی خیلی به شما خوش گذشت کلی ذوق کردی کلی آب بازی کردی از ذوقت شیرجه زدی تو ماسه ها و تمام گوش دهن و دماغت پر ماسه شد کلی ماسه بازی هم کردی یک شب هم رفتی کایت بازی کردی کلی بهت خوش گذشت فقط یکم غذا نخوردی که مامان رو نگران کردی عزیزم می بوسمت    ...
24 شهريور 1391

باربد و کلاس خلاقیت

پسر حدود دو ماه که شما و با مامانی می ری کلاس خلاقیت کارگاه مادر و کودک کلی چیز های خوشگل خوشگل درست می کنی و مامانی عاشقته تو هم کلی کلاستو دوست داری و با بچه ها کلی بازی می کنی امید وارم هر روز بهتر از دیروز برات باشه کوچولوی مامان این یک جلسه از کلاس خلاقیت باربد پسر است که با بچه ها کلاه تولد درست کردن البته با کمک مامانها باربد تمام نقاشی های روی کلاه ها رو خودش کشید این جلسه اولین جلسه کلاس خلاقیت باربد بود که باربد خیلی براش جالب بود با کمک مامانش یک عروسک درست کردن تمام دکمه های روی تن عروسک و چشمهای عروسک رو خودش درست کرد معلم باربد خیلی از باربد راضی بود می گفت باورم نمی شه که جلسه اول سر کلاس نشسته و آفرین گفت به تمرکز...
20 شهريور 1391

باربد و تولدش

عزیزم این پنج شنبه تولدته کلی مامان بابا از الان هیجان زده هستن باربد 2 ساله هوراااااااا باربد پسر بهت می گم مامان دایناسور می خوای یا قطار مامان برات بگیره می گی دای دای فدات بشم مامان بابا و همه فامیل از الان کادوهاشون رو برات گرفتن مامان برات یک دایناسور گنده خریده که راه می ره و صدا در می یاره بابا برات یک ماشین پلیس خریده که دوتا پلیس داره و یک سگ پلیس بابابزرگ و مادر جون برات یک هواپیمایی خیلی بزرگ خریدن خاله پگاه و عمو مهدی هم برات یک فرش بزرگ کفش دوزک با یک سرهمی خوشگل برات خریدن که زمستون بپوشی و حسابی گرم بشی عزیزم مامان 15 تا کتاب قصه خوشگل هم خریده که کتاب دایناسور هم توش هست و یک بسته عروسک های کوچولو برای روی کیکت عزیزم خیلی خی...
20 شهريور 1391

باربد 23 ماهه

پسر پسری مامان عاشقته کلی شیرین شدی عسلم کلی کلمه های جدید می گی به هاپو می گی هاپی به ماه می گی باه به ماهی می گی باهی بعد می گی پووو . کلاغه می گه قار قار مرغه می گه قد قد قدا باربد کجا بریم می گی پارک به بابا بزرگ می گی بابابووو. می گم بگو قطار می گی گطار بعد می گم قطار چی می گه می گی هوهوهوهو ماشیین آتش نشانی چی می گه می گی ببو به بووو بهت می گم باربد بیا کفشات رو بپوش این پا یا اون پا می گی این پااااا می گم این اسباب بازیتو کجا بزارم برات می گی اینجااااا و چندتا کلمه خوشگل دیگه الان یادم نمی یاد عشقم مامان عاشق حرف زدنته . روزها ی سه شنبه با مامانی می ری کلاس مادر و کودک پیش خاله آزاده کلی کاردستی درست می کنی و آخر کلاس صندلی ...
30 مرداد 1391

باربد شیطونک 21 ماهه

  پسر شیرنم تو تو 21 ماهگی خیلی شیطون شدی پدر مامانی رو در آوردی دیروز شلوار عروسک پت و مت رو در آوردی و می خواستی پای خودت کنی هر چی بهت می گفتم پسرم این شلوار برای شما کوچیکه تو به زحمت کردی تو مچ پات هر چی تلاش کردی بیشتر بالا نرفت و آخر گریه کردی و مامانی بوست کرد. امروز صبح شما و مامانی داشتین با حیون ها باز می کردی شما الان تو 21 ماهگی شتر اسب زرافه و ماهی و شیر و فیل و اسب آبی رو میشناسی بعد مامانی داشت به شما می گفت که دم حیون ها کجاست و چی که شما یک دفعه گشتی دنبال دمت هرچی مامان بهت گفت پسر م شما دم نداری آدم ها دم نداره باز شما دنبال دمت می گشتی. هفته گذشته نهال کوچولو دوستت با مامانش اومدن خونه ما تو کیف کردی تا ساعت 4 با ...
22 خرداد 1391

دومین عید با باربد

امسال دومین عیدی بود که ما سه نفری بودیم مامان و بابا و باربد عزیز. امسال عید بعد از 8 سال زندگی مشترک اولین سالی بود که ما تهران و تو خونه خودمون بودیم و بعد سال تحویل رفتیم خونه افسر جون تبریک سال نو بعد رفتیم خونه مامان بزرگ و بابا بزرگ باربد عید دیدنی. روز 4 عید ما سه تایی رفتیم اصفهان تا 7 اونجا بودیم خیلی خیلی به باربد خوش گذشت من خیلی نگران بودم که نکنه تو راه باربد اذیت بشه که باید بگم واقعا باربد پسر خوب و عزیزی هست و نه خودش اذیت شد نه ما تو اصفهان شیطون مامان هر کاری دلش خواست کرد تو لابی هتل دو تا آکواریوم بزرگ بود که باربد عاشق ماهی هاش شده بود و کاملا با مفهوم ماهی آشنا شد چند تا دوست هم تو هتل پیدا کرد که چند سالی از خودش بزرگ...
11 ارديبهشت 1391

باربد و اسبش

سلام جوجو مامانی دیروز عصر وقتی بابایی اومد با هم سه تایی رفتیم اسباب بازی فروشی و شما از بین اسباب بازی ها یک اسب مامانی رو انتخاب کردی البته شما سه تا اسب می خواستی هم اسب قهوه ای و هم اسب صورتی و هم یک گورخر خلاصه بعد کلی صحبت با شما تصمیم گرفتی که اسب قهوه ای رو انتخاب کنی. وقتی آقای فروشنده باطری اسب رو گذاشت و گوشش رو فشار داد که صدای اسب بیاد شما کلی ذوق کردی و موقع برگشتن نگذاشتی اسب رو تو صندوق عقب ماشین بذاریم و بغلش کردی خونه که رسیدیم سریع پریدی روش و از این ور اتاق به اون ور اتاق کلی بازی کردی تا شب ساعت ٢، حالا مگه می خوابیدی اسب و خرس پو تو آورده بودی روی تخت می خواستی باهاشون بازی کنی وقتی بهت گفتم باربدی بیا شی شی بخور راضی ...
11 ارديبهشت 1391