باربدباربد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

وقتی باربد کوچک بود

باربدی عاشق گلابی

باربد پسرم هرچی مامان بابا می خورن دوست داره یکی از میوه های مورد علاقه باربد پسرم گلابی. باربد پسرم همه گلابی رو تند تند و بدون اصرار مامانی می خوره نوش جونت باربدی باربدی دیگه عاشق سیب زمینی هست اون هم از نوع سرخ کردش نوش جونت باربد جونم باربدی عاشق بسکویت حیونی که مامانی براش می خره نوش جونت عزیزم مامانی عاشق گلابی خوردنت هست عزیزم عاشق سیب گاز زدنت عزیزم بوس بوس دوست دارم پسرم
13 مهر 1390

باربد و تارا

امروز عصر رفتیم خونه تارا اینها خیلی بهم خوش گذشت به همه چیز خونشون که برام جدید بود دست زدم و همه چیز رو دست کاری کردم  خیلی حال داد تازه ٥ انگشتی رفتم تو تلوزیونشون خیلی حال داد تازه جای انگشتام رو صفحه اون موند  مامانی کلی خجالت کشید هاهاها بعدش هم رفتم سراغ اسباب بازی های تارا همه رو بهم ریختم بعد رفتم سراغ خود تارا که دو ماه از من بزرگ تره و تازگی راه می ره من هم ازش آویزون می شدم که بلند شم ولی اون می افتاد هاهاهاها بعد اون منو ناز کرد من هم بلوزشو کشیدم هاهاها بعد رفتم سراغ هندونه که گذاشته بودن دم در آشپزخونه من بهش حمله کردم ولی مامانی زودتر خودشو رسوند خلاصه کلی بهم خوش گذشت. یک روز خوب خونه تارا اینها ( بی چاره مامانم ه...
13 مهر 1390

باربد 13 ماهه شیرین زبون شده کلی

باربد پسر کلی شیرین زبون شده . تکیه کلام باربد  آقا  هر چی می خواد بگه با انگشت اشاره می کنه و با هیجان می گه آقا. هر روز عصر کارتون ململ می بینه و بهش می گم بگو ململ می گه مل مل مامان عاشقته پسر خوشگلم. بهش می گم پسرم نانای کن بعد می گه نانا و با ناز شروع می کنه به نانای کردن  الهی مامان قربون شیرین زبونیت بشه عسلم. مامان بابا گفتش که همه رو کشته هفته گذشته باربد پسر با مامان بابا رفته بود درکه که نهار بخوره یک ریز می گفت آبه آبه هرچی بهش آب می دادیم نمی خورد خلاصه بعد کلی سر کله زدن فهمیدم که داره به ما آب رودخونه درکه که پایین تخت رستوران بود رو نشون می ده الهی مامان قربون شیطونی تو ...
13 مهر 1390

عسلکم مامان عاشقته

باربد پسرم مامان عاشقته مامان عاشق کارهاته عاشق لوس لوس کردنت عاشق ماما گفتنت عاشق بابا گفتنت عاشق دس دس که منظورت دست دست یا دالی گفتنت عاشق اینم که وقتی می خوای کسی بیاد پیشت می گی Ada ادا عاشق دالی بازیت فرار کردنت از دست مامان عاشق تاتی کردنت از صبح تا شب حرف زدنت دادا اددد بوس به شیرین زبونیهات عسل عزیزم عاشقتم ...
28 شهريور 1390

بدو دیگه پسری زود باش راه بیفت

پسر خوشگل زود باش دیگه مامان قربون پاهات بشه زودتر راه بیفت برای مامانی بدو بدو بکن. مامانی من فکر کنم بزودی ما باید شاهد بدو بدو کردنت باشیم تازگیها که یکم ترست ریخته و خودت می تونی تنهایی بدون کمک وایستی قربون وایستادن بشم عزیزم کلی هم با مامان بازی می کنی جوجو مامان منتظره هر چی سریعتیر بدو بدو تو ببینه وقتی که بدو بدو می ری سمت لباس شویی الهی قربونت بشم مامان نمی دونه شما چرا عاشق لباس شویی هستی و عاشق لوله خرطومی جاروبرقی عزیزم مامان عاشقته بوس بوس برای تو ...
28 شهريور 1390

خالم اومده کیش

سلام دیروز خالم اومد کیش خیلی خوشحاله مامانم به من می گه باربدی خاله اومده خالم خیلی خیلی مهربونه منو خیلی خیلی دوست داره کلی قربون صدقه من می ره بوس می کنه یک عالمه کادو برام آورده من هم یکم غریبی کردم روز اول تا شب صدام در نیومد هی خاله و عمو مهدی می گفتن عجب پسر آرومی هستی تو باربد جون شب هم رفتیم شام بخوریم من هم کلی مرغ خوردم فردا صبح که خاله رو دیدم به خاله اینها عادت کردم خودمو نشون دادم کلی شیطونی کردم موقع شی شی خوردن یک ذره شی شی می خوردم باید خالم کنارم می شست تا پاشم ببینمش دوباره یک ذره می خوردم یک ذره به خاله نگاه می کردم نگاه به خاله یک ذره شی شی بازی بازی پدر خاله رو در آوردم عصر با خاله و عمو و مامانی اینها رفتیم بیرون ک...
19 شهريور 1390

اولین جشن تولد باربد

امروز اولین جشن تولد باربد عزیز ماست که مامانی و بابایی عاشقشن. باربدی خوش اومدی پسرم به این دنیا مامان بابا خوشحالن که تو پیش اونایی عزیزم. امسال قرار بود تولد باربد پسر رو تهران پیش مامان بابابزرگش تهران بگیریم که چون مسافرتمون کنسل شد تولدش هم اونجا نگرفتیم. مامانی و بابایی کلی فکر کردن که چند تا نی نی خوشگل همسن و سال باربدی پیدا کنیم که براش تولد بگیریم بالاخره بعد کلی فکر تصمیم گرفتیم چند تا از بچه های همسایه ها و دوستامون رو دعوت کنیم که همه با هم بریم بولینگ مریم تا بچه ها با هم بازی کنن که به باربد پسر هم خوش بگذره راستی تارا دوست باربد هم دعوت کردیم که باربد خیلی دوستش داره کلی باهاش بازی می کنه خلاصه بعد کلی بازی تو شهر بازی بولین...
19 شهريور 1390

باربد و دریا

سلام خوبین دیروز من و مامان و بابایی با هم سه تایی رفتیم دریا خیلی به من خوش گذشت جای همتون خالی کلی بازی کردم کلی ذوق کردم اول از همه کلی هیجان زده شدم و وقتی مامانی منو گذاشت روی ماسه ها و موج آب دریا رو می زد به زیر پاهام از هیجان هی می گفتم اااااااا بعد با مامانی کلی قلعه شنی ساختیم البته مامانی می ساخت تا بخواد دومین  سطل شنی رو برگردونه من اولی خراب می کردم و کلی ذوق می کردم کلی هم با هم عکس گرفتیم و بابای هم آخر سر منو برد جلوی آب تا یک آبی به پاهام بزنم منم ذوق کردم مگه ول می کردم بعدش همش چهار دست و پا می رفتم تو آب مامانی و بابای می اومدن دنبالم من عاشق دریا شدم مرسی مامانی و بابایی . یک عصر خوب با مامان بابا کنار دری...
19 شهريور 1390